مهديارمهديار، تا این لحظه: 14 سال و 11 روز سن داره

مهدیار نفسمونه

تب و خواب و خیال های مهدیاری

براي مهديار عزيزتر از جانم الهي به همه ي مرضيا شفاي كامل عنايت بفرما،مهديار منم رو لباس عافيت بپوشان آمين... درد و بلات بياد واسه مادر،امروز 4روزه كه تو تب داري و داري شب و روزاي بدي رو مي گذروني،فدات بشم پسر گلم كه چقدر بهت سخت مي گذره اين روزا ،اصلا حال بازي كردن نداري تويي كه حتي تو اون 2ماه مريضي يك لحظه هم آروم و قرار نداشتي با اين تب لعنتي از پا افتادي.تو اين 4روز تو به خاطر تبي كه داشتي دچار يه سري توهمات هم شدي كه دوست داشتم اينجا واست بگم تا بعدها همين روزاي سخت واست شادي آفرين باشن.شب اول از خواب پا شدي گفتي ماماني تا اينجا(تخت رو نشونم دادي)آب اومده اون عموهه منو برد .گرفتمت تو بغلم و گفتم ماماني خواب ديدي و تو مي گفتي آب دي...
23 دی 1391

در جستوی خارچ(قارچ)

برای مهدیار،گل پسر نازم امروز واسه بار چهارمه که میریم جنگل نزدیک کار دایی امید واسه پیدا کردن قارچ اما هر دفعه دست از پا درازتر بر می گردیم خونه،فدات بشم که با چه ذوقی از خواب نیمروز پا شدی گفتی بابایی بریم پیش خاک های جنگل خارچ پیدا کنیم  اما نمی دونم این قارچ ها کجا میرن که هر چقدر ما می گردیم پیداشون نمی کنیم،ولی در عوض هر بار عکسای قشنگی ازت گرفتم که جبران این ناکامی میشه،البته یه دو سه تایی هم پیدا کردی که بابایی گفته اینا سمی هستند و تو بهشون می گفتی خارچ هاپویی... ...   ...
18 دی 1391

عكس

مهديار بعد از حمام مهديار يكيه لنگه همين دايي ممدش مهديار تو صحن شاهچراغ مهديار و دوران شيرين نوزادي مهديار و داداشي اهورا اينم اهورا ميرزا نوزوز كوچولو   ...
15 دی 1391

لبیک یا حسین

دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم؟ بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم؟ فردا را که کسی را با کسی کاری نیست، دامان حسین اگر نگیرم چه کنم؟ ...
14 دی 1391

مهديار عشقه

    به نام هموني كه تو رو به ما داد تا خوشبختيمون رو چند برابر كنه... آقا مهدیار ما تو یکی از روزای خوب خدا یعنی ٢٨ فروردین (تو همون روزی که من متولد شدم) پا به این دنیا نهاد تا با وجودش گرما بخش زندگیمون باشه  مي نويسم براي مهديار عزيزتر از جانم به اميد روزي كه با ديدن خاطراتش همه ي غم و غصه هاش رو فراموش كنه...  الهي آمين... ماماني.     ...
13 دی 1391

خونه بابا حسن(باباجونی مامانی)

برای پسرک نازم آقا مهدیار دیروز به خاطر اینکه آقای احمدی نژاد می خواست بیاد امیدیه ،بابایی رو دو شیفت سر کار نگه داشتن(بابایی حراست فرودگاهه)،من و تو هم که حوصلمون سر می رفت از فرصت استفاده کردیم و با مامان جون و دایی امین و زن دایی پروانه و داداشی اهورا رفتیم خونه بابا حسن.تو که واقعا عاشق بابا حسنی،خیلی خوشحال بودی(خونه بابا حسن من تو روستاست)یه جا بند نمیشدی یا پیش گاو و گوسفندا بودی یا پیش مرغ و خروسا و یا تو باغ پی خارچ(قارچ)از ساعتی که رسیدیم تو سرگرم بودی تا شب که دیگه خسته و کوفته اومدی تو بغلم خوابیدی . ساعت ١٠که برگشتیم خونه،من خیلی خستم بود ولی تو که خوابت رو کرده بودی اصلا خوابت نمی یومد،یهو یاد بچگی خودم افتادم که مامانم با...
13 دی 1391

مرد مامان

مامانی برم سرکار؟ برو عزیزم از کجا برم؟ از مستقیم(عاشق اینه که بگم مستقیم برو) خداحافظ مامانی من رفتم سر کار گاو بخرم باهاش پیتیکوب پیتیکوب کنم   ...
13 دی 1391

مهد کودک

برای مهدیارم امروز بعد از یک ماه رفتی مهدکودک،٢ماه بود که اسهال و استفراغ از پا درت آورده بود.با نظر دکترت قرار شد فعلا مهد رفتنت رو تعطیل کنیم تا ببینیم چی میشه.خدا رو هزار مرتبه شکر که خوب شد و امروز رفتی پیش آجیات و داداشات و خاله جونی.چقدر گریه کردی که دوست ندارم برم و می خوام پیشت باشم و بریم خونمون و...با ا کمک خاله بردیمت داخل مجبورم کردی که منم پیشت باشم چقدر گذشت تا ساکت شدی ولی به  جاش شروع کردی به لجبازی ،علی شیرالی و آجی آترینا و آجی سارینا اینقدر دورت بودن و بازی کردن باهات تا بلاخره دست از لجبازیت برداشتی،غذات رو خوردی ،با دوستات شعر خوندی ،قرآن خوندی ،خاله جون وقتی از دوستات اسم امام ها رو می پرسید ،تو از اونا یه دونه...
13 دی 1391

شيطنت از نوع مهدياري

براي پسرك شيطون خودم  ديشب بابايي شب كار بودم ،منم كه هر كاري مي كردم اصلا خوابم نمي برد تا وقتي كه بابايي از سر كار اومد با همديگه خوابيديم و اما تو چون ديشب زود خوابيده بوده برخلاف هميشه زود بيدار شدي چند بار هي ميومدي منو بيدار مي كردي كه ماماني صبحانه مي خوام،ماماني شير مي خوام،ماماني خيار مي خوام و... هر بار كه تو ميومدي منو بيدار مي كردي اصلا چشمام باز نميشدن فقط مي گفتم باشه بعدا، اما تو كه تحمل نمي كردي خودت هر بار صندلي رو ميذاشتي زير پاهات و ميرفتي بالا واسه خودت هر چي كه مي خواستي در مياوردي بعد از حدود نيم ساعت ديدم اصلا خبري ازت نيست با عجله از سرجام بلند شدم اومدم تو اتاق پيشت ديدم بععععله باز خرابكارييييييييييييييييي ...
13 دی 1391